جدول جو
جدول جو

معنی سست ریش - جستجوی لغت در جدول جو

سست ریش
مرد ریش دراز، احمق، ابله، ساده لوح، برای مثال سخت درماند امیر سست ریش / چون نه پس بیند نه پیش از احمقیش (مولوی - ۷۸)
تصویری از سست ریش
تصویر سست ریش
فرهنگ فارسی عمید
سست ریش
(سُ)
احمق. (غیاث اللغات). کنایه از احمق و بی عقل. (آنندراج) :
سخت درمانده امیر سست ریش
چون نه پس بیند نه پیش از احمقیش.
مولوی.
که چه میگوید عجب این سست ریش
یا کسی داده است بنگ بیهشیش.
مولوی
لغت نامه دهخدا
سست ریش
سست بنیاد ضعیف النفس
تصویری از سست ریش
تصویر سست ریش
فرهنگ لغت هوشیار
سست ریش
ضعیف النفس، ساده لوح
تصویری از سست ریش
تصویر سست ریش
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سست رگ
تصویر سست رگ
تنبل، ناتوان، بی درد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پشت ریش
تصویر پشت ریش
آنکه پشتش زخم دار است، پشت زخم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سست رای
تصویر سست رای
بی تدبیر، آنکه رای و عقلش ضعیف باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست ریس
تصویر دست ریس
ریسمان یا نخی که با دست ریسیده شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوک ریش
تصویر سوک ریش
کسی که چند لاخ مو مانند سوک خوشۀ گندم بر زنخ خود داشته باشد، کوسه
فرهنگ فارسی عمید
(سُ پَ / پِ)
آنکه آهسته راه میرود و کندرو و تنبل. (ناظم الاطباء) :
سپه ماند از بردع و اردبیل
وز ارمینه سست پی یک دو خیل.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2708).
، پست نژاد. پست تبار:
من از تخمۀ بهمن و پشت کی
چرا ترسم از رومی سست پی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سُ رَ)
ناتوان و کاهل و غافل وبی درد. (ناظم الاطباء) ، مهربان. باعاطفه. نرم خوی: و اگر این امیر یا والی سست رگ باشد و خواهد تا آن مردم را بلطف و نیکویی بدست آرد زبون و پایمال کنند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 169)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
کنایه از گدا و سائل. (آنندراج) ، دادخواه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ تِ)
سبقت گیری. نخست آغازی. پیشی گیری: دست پیش بدل ندارد. دست پیش زوال ندارد. دست دست پیش دستان است.
- دست پیش را گرفتن، یادست پیش (با فک اضافه) گرفتن، در تداول، پیشدستی کردن. سبقت گرفتن: دست پیش را گرفته ای که عقب نمانی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دست ریخته. که با دست ریخته اند و طبیعی نیست: تپه های دست ریز خاکی. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ریسمان و رشتۀ با دست ریسیده شده. (ناظم الاطباء). رشته و ریسمان که به دوک ریشته اند نه به چرخ. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
عیسی اینک پیش کعبه بسته چون احرامیان
چادری کان دست ریس دخت عمران آمده.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو دی دَ / دِ)
تنبل. کند. کاهل:
در عالم اگر چه سست خیزیم
در کوچگه رحیل تیزیم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سُ)
کند. آهسته. مانده:
سختی ره بین و مشو سست ران
سست گمانی مکن ای سخت جان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سُ)
ضعیف العقل و بی تدبیر و بی تمیز. (ناظم الاطباء). ناقص عقل. بی تصمیم. بی اراده:
بگرگین بگو ای یل سست رای
چو گویی تو با من بدیگر سرای.
فردوسی.
زنان نازک دلند و سست رایند
بهر خو چون برآریشان برآیند.
(ویس و رامین).
زنان همه ناقص عقل باشند و سست رای. (اسکندرنامه نسخۀ خطی سعیدنفیسی).
ایام سست رای و قدر سخت گیر گشت
اوهام کند پای و قدر تیزتاب شد.
خاقانی.
تو کوته نظر بودی و سست رای
که مشغول گشتی بجغد ازهمای.
سعدی.
که نادان و سست رای تر ایشان و عاجزتر مجادل و منظر. (ترجمه محاسن اصفهان ص 108)
لغت نامه دهخدا
(پَرْ وَ دَ / دِ)
کاهل:
نبودیم از این پیشتر سست کوش
کنون گرمتر زآن برآریم جوش.
نظامی (شرفنامه ص 435).
کشش جستن از مردم سست کوش
جواهرخری باشد از جوفروش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سُ)
عمل سست رای. بی تدبیری:
که رای و بزرگان گوایی دهند
نه از بیم و از سست رایی دهند.
فردوسی.
کتاب از دست دادن سست رایی است
که اغلب خوی مردم بیوفایی است.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(سُ)
مطیع و رام و فرمانبردار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ بُ)
تنک ریش. آنکه ریش تنک دارد نه انبوه: سناط (س / س ) ، کوسه ای که ریش نباشد آن را، یا مرد سبک ریش در رخسار، یا آنکه ریش بر زنخ آن باشد نه بر عارض. (منتهی الارب). زبرقان. املط. امرط. اخرط. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
مجروح به ظهر (در ستور). دبر. (تاج المصادر بیهقی) :
بر آن صفت که خر پشت ریش را برریش
تفو زنند بتو باد صد هزار تفو.
سوزنی.
مگر کین فرومایۀ زشت کیش
بکارش نیاید خر پشت ریش.
(بوستان).
ادبار، پشت ریش کردن ستور را پالان. موقع، پشت ریش شده. جمل ٌ مسدّم، شتر پشت ریش که پالان ننهند بر وی تا به شود. تمسیح، مسح، پشت ریش کردن. مدابره، پشت ریش گردیدن ستور کسی. مسخ، پشت ریش کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سوک ریش
تصویر سوک ریش
کوسه کسی که چند مو مانند سوک بر رخ داشته باشد کوسه کوسج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سست رای
تصویر سست رای
ضعیف العقل و بی تدبیر و بی تصمیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشت ریش
تصویر پشت ریش
آنکه پشتش مجروح است پشت زخم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سست رگ
تصویر سست رگ
ناتوان ضعیف، کاهل تنبل، بی حمیت بی درد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوک ریش
تصویر سوک ریش
کسی که چند مو مانند سوک بر رخ داشته باشد، کوسه، کوسج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سست رگ
تصویر سست رگ
((~. رَ))
بی غیرت، بی حمیت، کاهل
فرهنگ فارسی معین
دمدمی، بی تدبیر، کم خرد، سست اندیشه، سست عقیده
فرهنگ واژه مترادف متضاد